معنی سکوت دختران

آخرین ساخته ی پوران درخشنده بیش از فیلم های دیگرش مقید به رعایت تکنیک است . تکنیکی که آن را بیشتر در مفاهیم نشانه شناسی های تصویری باید جست و جو و بررسی کرد.

روی آوردن پوران درخشنده به سینمای کلاسیک در نگاه فرم شناسانه ی فیلمش به جهت تاثیری است که باید این فیلم در مخاطب عام داشته باشد . از این جهت باید فیلم هیس را نقطه ی عطفی در سینمای درخشنده در نظر گرفت . در دورانی که سینمای دیجیتال خاطرات سینمای اصیل سی و پنج میلیمتری را به فراموشی می کشاند ، جنس فیلم برداری و نورپردازی فیلم هیس یاد آور سینمایی کلاسیک و پر از تعلیق است و شاید همین امر بدون این که در اکثریت تماشاچیانش نقطه ی تمایز قلمدادش ، می تواند اسباب جذابیت در نظر گرفته شود . این بار بازگشت به شیوه ای که دیگر چندان مرسوم نیست ، دست کم در معلق و منتظر گذاشتن تماشاچی کارگر می افتد . شاید اگر درخشنده برای محتوای روان شناختی و جامعه شناسانه ی فیلمش از فرم های ساده تر استفاده می کرد تا این حد نمی توانست تماشاچی را با موقعیت تراژیک شخصیت هایش همراه کند . 

با این وجود بخش های گوناگون هیس!  با گذشت زمان فیلم در روند کند پایان گرفتار می شود . فیلم با ضرب آهنگ درستی شروع می شود . از المان های نخ نما استفاده نمی کند . با وجود این که فرم روایت و تصاویر کلاسیک است با این حال از مفهوم واقع گرایی خارج نمی شود . نورپردازی فیلم در خدمت موقعیتی است که نشانه شناسی های تصویری در چنین فیلمی باید وجوه آن را حفظ و به تماشاچی منتقل کنند . میزانسن های پوران درخشنده شبیه هیچ کدام از فیلم هایی نیست که تا امروز ساخته است . البته در پرنده ی کوچک خوشبختی نیز بخش هدایت بازیگران دقیقا منطبق بر الگوی همین فیلم هیس ! است ، اما این اشتباه بزرگی خواهد بود اگر تمامیت مفهوم میزانسن را در هدایت بازیگران جست و جو کنیم .

هدایت بازیگران در هیس با توجه به این که در تجربه ی سبک های مختلف بازیگری تعریف و فهرست می شوند ، سیاه روشن تقریبا یکدستی دارد . به عنوان نمونه الگوی بازیگری جمشید هاشم پور و هادی مرزبان از  دو سرزمین  گوناگون می آید ، و همین کار کارگردان را سخت تر می کند . یکی بر اساس الگوهای رایج در سینمای کلاسیک و دیگری با مولفه های درگیر متد یا خلاف متد اجرای صحنه ای تعریفی از بازیگری را می پذیرند .  با این حال خودرایی بازیگران در فیلم به چشم نمی آید . در این میان بازی برخی بازیگران همان اجرای یک تکنیسین موفق را نشان می دهد و خلاقیت دراماتیک در اکت ها را شامل نمی شود ، اما در این میان بازی هایی هم هست که بسیار درخشان، تاثیرگذار و به یاد ماندنی اند . شهاب حسینی و مریلا زارعی مثال همان بازیگران موفق با سابقه ای هستند که در هیس نیز این روند را ادامه می دهند . اما بیشتر درقابلیت همان تکنیسین که پیشتر ذکر آن به میان آمد.

اما درخشنده ، عامدانه تمرکز هنر بازیگری را در دو شخصیت قهرمان ( یا قربانی ) و ضد قهرمانش معطوف کرده است . بازی طناز طباطبایی و بابک حمیدیان در سمپاتی (همزاد پنداری ) با قهرمان و ایجاد انزجار نسبت به ضد قهرمان بسیار موثر است . از میان نقش های فرعی نیز به بازی امیر آقایی می توان اشاره کرد . نقشی فرعی که در تعمیم حس  نا امنی فیلم نقش مهمی دارد .

فیلم برداری فیلم نیز در خدمت کارگردان است هر چند که در برخی لحظه ها یاد آور سینمای الگوپذیر و تعلیقی هیچکاک می شود و بر اساس نظام روان شناختی اش عمل نمی کند با این وجود در تناسب تصاویر ارائه شده به تماشاچی ویژگی های یک فیلم استاندارد را دارد .

هیس ! فیلم تلخی است . فیلمی تلخ و سیاه که البته می تواند جنبه های آموزنده و هم بازدارنده داشته باشد . خود فیلم به تنهایی برای ایجاد یک خاطره ی تلخ ماندگار کفایت می کند . نیازی نیست که اتفاقات فیلم را در یک واقعه ی پیرامونی و یا یک مستند اجتماعی ببینیم . همین داستان سیاه هیس برای تداعی کابوس وار ، کارگردان را در هدف تربیتی و آموزشی اش کمک می کند اما مشکلات فیلم از جایی شروع می شود که حرف های تربیتی فیلم تمام می شود و اصلاح گری کارگردان به دنبال واکاوی عمیق می رود . از این جا به بعد تماشاچی دچار ملال می شود . جایی که کارگردان با بازگشت به گذشته ی تصویری و روایی در فکر محکوم کردن پدر و مادر هاست . محکومیتی که شایسته تر بود در مفهوم ادبیات ارتباطی آدمی ها نقد و به چالش کشیده می شد .

هیس ! از آن جایی که ناچار به تمام کردن روایت می شود و در این میان فقط جنبه های سینمای صرف را باید به عنوان وسایل ارتباط استفاده کند به لکنت می افتد . لکنتی که نیمه ی ابتدایی و درخشان فیلم را هم تحت الشعاع قرار می دهد .

از زمانی که حکم دادگاه در مورد دختر اصلی فیلم صادر می شود ، همین نگاه تعلیق گرایانه پررنگ می شود و مفهوم روان شناختی و یا جامعه شناسانه به محاق می رود . از طرفی صحنه های تعلیقی چیزی شبیه می خواهم زنده بمانم ایرج قادری است . ترفندی که حس انتظار و ترحم تماشاچی را توامان تحریک کند . بخشی که متاسفانه کارگردان در اجرای آن موفق نیست . جای شگفتی چنین فیلمی در این است که همان تماشاچی که در نیمه ی اول فیلم متوجه خشک شدن گلو و خیس شدن پیشانی و کف دستش نمی شد و دلش نمی خواست حس انزجارش از چنین موقعیت مشمئزکننده ای را حتی با بغل دستی اش شریک شود ، هر چه به پایان فیلم نزدیک تر شویم در طنزپردازی خوش قریحه تر می شود و اسباب و بهانه ی این پایان فکاهی را خود کارگردان در اختیار تماشاچی قرار می دهد.  

 

منبع تبیان

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.