دلم برای روزهای پر از پاکی و خالی از گناه تنگ شده...
دلم برای با خدا بودن تنگ شده … روزهایی بود که دلم فقط به خدا خوش بود؛ یقین داشتم که او همیشه با من است …
اما مدتی است از خدا دور شده ام … تنها و بی یاور گشته ام؛ شاید باورت نشود که دارم با بغض می نویسم … که دلم برای روزهای با خدا بودن تنگ شده است …
در دلم درد بزرگی است؛ فراتر از دردهایی که تو باور داری … تنهای تنها شده ام؛ چرا که از بهترین منبع فیض و کمال دور شده ام …
دارم از دروغی که به خدای خود گفته ام؛ از رفتار بدی که داشته ام؛ از تنهایی که به جون خریده ام؛ از جدایی ام از خدا و هزاران کار دیگه ام حالم بهم میخوره
خدا هیچوقت منو به خاطر دروغم تنهام نذاشت؛ بخاطر رفتار بدم رهام نکرد؛ میگم تنهام اما تنهام نذاشت؛ درسته حالم بد و خرابه اما سایه اش را روی سرم حس میکنم ….
تنها کسی که میشه توی زندگی بهش اعتماد کرد و بهترین تکیه گاهت باشه خداست.
هر وقت صداش کردم جوابم داد، هر وقت چیزی خواستم بهم داد بدون اینکه بگه تو؟ تویی که این همه بد بودی برو چیزی بهت نمیدم! اما برخلاف انتظارم دستمو گرفت و رهام نکرد…. راه راستی که همه ازم دریغ کردند بهم با ی چراغ روشن به نام قرآنش نشونم داد …. تنهایی منو با خلوت خودش یکی کرد تا من از درد تنهایی نسوزم بهم گفت که او احد است و رنج نمی برد اگر من با او باشم که نور علی نور می شود.
میدونم لایق محبت و عشق خدا نیستم؛ اینم میدونم که اون فقط تنها منبعی است که میتونه نیاز منو بدون هیچ چشمداشتی برطرف کنه.
شما، شمایی که این روزها با خدای خودت خلوت میکنی؛ برای کسی که دلش از غم روزگار شکسته و بغض گلوشو خفه کرده، همون بغضی که بشکنه تبدیل به التماس میشه، به حرمت قطره های اشک خودتون و من از دعای خیرتان بی نصیبمون نذارید … دعای تو را خدا زودتر برآورده میکنه … پس: التماس دعا
به قلم: نادم
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط مدرسه دماوند در 1392/04/31 ساعت 10:32:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |