اعلام برا ئت
کنار خیابان داشتم با ابراهیم صحبت می کردم ، یکهو دیدم صورتش سرخ شد.رد نگاهش را دنبال کردم ، یک زن بد حجاب ، کنار کیوسک تلفن ایستاده بود. ابراهیم با ناراحتی رویش را برگرداند . با همان ناراحتی هم گفت :غیرت شوهرش کجا رفته ؟غیرت پدرش کجا رفته ؟غیرت برادرش کجا رفته ؟
رو کرد به آسمان ، با حالی پریشان گفت :"خدایا ،تو خودت شاهد باش که ما حاضر نیستم چنین صحنه های خلاف دینی را در این مملکت ببینیم ، مبادا به خاطر این ها به ما هم غضب کنی وبلاهای خودت را بر سر ما نازل کنی !”
خاطره ای از شهید ابراهیم امیر عباسی
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط مدرسه دماوند در 1391/02/12 ساعت 12:16:24 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید