از زبان میخ

“یا رفیق من لا رفیق له “
از زبان میخ
آتش زبانه می کشید ، کاش من هم می سوختم وقلبم آب می شد ، اما محکوم شدم به زندگی ، به زجر کشیدن …….
نفس کشیدن در هوای کثیف این شهر سرد وبی رحم ، برایم خیلی خیلی سخت است .خاطرات آن روز تلخ عذابم می دهد ،
باورم نمی شود من زیباترین گل باغ احمد را چیده باشم …
آن روز حرامی ها به خانه ی نور حمله ور شدند ، از نوع در زدنشان معلوم بود ، به شکار شیر آمده اند ، کوثر پشت در آمد…. نمی توانم باور کنم ، زخم کاری را من زدم وقاتل او من هستم ، من میخی هستم که سینه ی کوثر را شکافت ……

” دلنوشته طلبه زینب سادات شیخان “

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.