او پیدا کرده واندکی به او عادت می کردم به ایستگاه بعدی میرسیدیم وبا خداحافظی وگاه حتی بدون خداحافظی !از من جدا شده ومی رفت .تمام دورو بریها پیاده پیاده شدند وگروه جدید جای آن ها را گرفتند .نکته جالب این جا بود که برخی از آن ها آن قدر غرق گفتگو بامن ویا دیدن اطراف بودند که اصلا توجهی نداشتند :باید در ایستگاه بعد پیاده شوند به همین خاطر حتی برخی وسایل خود را جا گذاشته وفرصت جمع آوری آن ها را نداشتند،زیرا زمان توقف در هر ایستگاه بسیار کوتاه بود واگر دیر می جنبیدی جا می ماندی!من نیز غرق همین افکار بودم واطرافیان را می نگریستم که نا گاه نام ایستگاه مورد نظر را شنیدم ، ایستگاهی که باید پیاده میشدم ، تا به خود بیایم و وسایلم را جمع کنم قطار حرکت کرد و من نیز مانند دیگران ……….
یادمان باشد قطار زندگی بسیار سریع به مقصد می رسد ،از پیاده شدن هم سفران {که اکنون دیگر در نزد ما نیستند }عبرت گرفته وخود را برای پیاده شدن (مرگ ) آماده سازیم .
مبادا “لوازم “ضروری خود را جا گذاشته وبا خود نبریم !
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط مدرسه دماوند در 1391/01/30 ساعت 10:15:47 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |